در روزگار بیصاحبی

ساخت وبلاگ
            بعد از یک روز دوان، آهسته در خود لم داده‌ام، برخی در من می‌گریند. برخی دست در جیب کرده‌اند و تماشا می‌کنند. برخی می‌گریند. برخی افتاده‌اند کنجی از خستگی و خوش ندارند کسی نگاه‌شان کند. دختر در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 18:51

            فرقی ندارند با هم. ندیده‌ها عجیب‌تر و دست‌نیافتنی‌ترها شگفت‌ترند. آنکه خود را عرضه می‌کند، برای ما جذابیتی کمتر دارد. بگذریم. بگذریم از اینکه خداوند مخفی است. بگذریم از اینکه خداوند آشکار در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 18:51

            من مبتلا, شده‌ام. لذت نمی‌برم از گناه. مبتلا, شده‌ام. بلدم بپردازمش و با هزار پیچ و تاب نمایشش بدهم. اما مهیب‌تر از واقعیت چیست؟ فاصله میان باطن و صورتم بیشتر می‌شود. من سی سال گناه کرده‌ام. در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 18:51

            از آن قدیمی‌ها هیچ بشر نمی‌داند اینجایم. و البته بهتر است. اوضاع از این هم بهتر خواهد شد. یک تغییر ناگهانی نکرده‌ام. این‌ها درونم تعبیه بود. این پنهان زیستن و پنهان گفتن و پنهان رفتن. آنچه در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 18:51

    بازگشت از عراق، بی‌تحلیل و بی‌رمق. تحلیل‌ها را با مصاحبان گفتم و رمق‌ها را بر دیدگان نشاندم. نشستم بر سامرا گریستم. نفس گرفتم. گریستم. برخاستم. مبتلا شدم. گریستم. پرسیدند چرا سامرا؟ دلایلی گفتم. نگفتم. از درون شیء‌شیء شدم، شکستم، مست شدم، باریدم. بیمار شدم. دو روز کنج خانه افتادم. چهارشنبه به تماشای مهربان تن‌خسته تا بالای شهر دویدم. رسیدم. دید در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 19:43

    گفتم در این شب نیم‌سرد پاییزی چندی بنالم بر حقیقتِ خویش. اما چنان ناله‌ها گریبانم را گرفته‌اند که نفس تنگ شده و خواب، این معشوقهٔ تنگاتنگ دلربا، مهر از من برداشته و گیسو درکشیده و سر هم‌آغوشی‌ام ندارد. در هزارتوی وجودم نال و اشکی است. حتی نمی‌دانم مرا چه شده است. من پشمک هم نیستم در این دون. توهم اندوهی رهایم نمی‌کند. توهم کسی بودن و ناگهان نگر در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 19:43

نخوابیدم. برای من مسلمان زندگی باید عقیده باشد. و نیست. من امیدوار نیستم. چیزی پیش رویم نیست اساساً. همه‌ام شده گناه و ادای ثواب. فقط خودم را عشق است. اگر این دختر هم نبود، الآن همه‌اش خودم بودم. گم می‌شدم در خودم. می‌خوابیدم در خودم. برمی‌خاستم در خودم. امیدی به چیزی ندارم. فردا و امروزی نیست.چه بگویم؟ این‌همه وقت چیزی نگفتیم و چیزی نشد. معنایی هم هست؟ اشکی در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mojid3 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 19:43

    هر نوبه که می‌خواهم شعری برایت بسازم با خود گذشته را مرور می‌کنم و غباری از شرمندگی می‌نشیند بر چهره‌ام و آن غبار را آنقدرها شاعر نیستم که در شعر ساری کنم. غصه‌ام می‌شود. می‌نشینم کنارت در بام‌ترین نقطهٔ شهر. رو به قبله. نزدیک‌تر از همیشه و دورتر از تمامِ دلم دست می‌شود و پرِ چادرت را به‌لرز می‌گیرد. این ثانیه است که دیگر کلام راه نمی‌آید. اینجا باید نزدیک‌تر باشم و دورترم. خیالم سفر نکرده در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : حسرات, نویسنده : 6mojid3 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 15:44

    ما به انسان گفتیم که قرآن بخوان. قرآن خواندم. خواندم چون دوست‌داشتنی بود برایم. ادای هیچ درنیاوردم. دل‌چرکین از باقی گفتگوها، رفتم در پروازش. دلم خواست دینی باشم. از هر کرانه لطمه‌ای رسید. آغازش دور بود. نزدیک شد و نزدیک‌تر. آنجا شد که برای حفظِ آنچه حقیقت است متضاد و رنگ به رنگ دیده شدم. گسستم از بیانش حتی برای عزیزانم. عزیزانم مرا اینگونه دورنگ و متناقض دیدند. دیدند که تنها حرفش را می‌زن در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : انسان, نویسنده : 6mojid3 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 15:44

    نمی‌پذیرم زهرش را ریخت. بی‌تأثیر نبود. هر چه می‌گذرد ناامیدکننده‌تر می‌شود این ارتباط. چیزی برای ارائه نمانده. افتاده‌ایم به تکرار. چیزِ جدیدی حادث نمی‌شود. هر بار من می‌سازم و او استقبال می‌کند و مشاور ویرانش می‌کند. شخصیت را گرفته محورِ گفتار و مبنای رویکردش. مغزم تابِ تجزیه و تحلیلِ این‌ها ندارد. خنده‌تردار اینکه مشاور هم درنیافته چقدر دودلم. چند روز است خانواده‌ام را هم کمرنگ کرده‌ام. در روزگار بیصاحبی...ادامه مطلب
ما را در سایت در روزگار بیصاحبی دنبال می کنید

برچسب : مشاوره, نویسنده : 6mojid3 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 20:34